کيک مشکي
سلام پرنسس کوچولوي من شب قبل از عروسي عمه الهام به خونه ماماني رفتيم و کلي رقصيديم موقع خواب شما بين منو بابا احسان خوابيده بودي شير تو شيشه مي خوردي يه دفعه شيشه را از دهانت در آوردي وگفتي بابا اون کيک مشکي چي بود؟ بابا احسان با تعجب گفت کدوم کيک بابا جون! بعد شما جواب دادي همون که روي اپن بود؟ من و بابا فکر کرديم کدوم کيکو ميگي که مشکي هم بوده من يه دفعه با خنده گفتم حناي عمه الهام ميگه اون موقع بود که هر سه تايي خنديديم و من توي دلم به اين ذهن خلاق کوچولوي تو آفرين گفتم وبابا احسانتم چند بار مثل خودت جمله روي اپن بود تکرار کرد و خنديد ولي از يه طرف هم ناراحت شدم چون فکر مي کنم تو اون موقع که حنا را ديدي حتما گشنه بودي چون ناهار ک...
نویسنده :
مامان
13:57